فضاي گفتماني تدوين بحار الانوار در عصر صفوي(1)

بررسي مجموعه تأثيرگذاري همچون بحارالانوار، بدون نگاه به بستر تاريخي - جغرافيايي اش کاري ناقص و سهل انگارانه است. اين مقاله عوامل تاريخي و اجتماعي تحقق چنين پديده فرهنگي را در ايران عصر صفوي مورد ارزيابي قرار داده است. آستانه شروع نظام صفوي و مراحل گوناگون تکامل اجتماعي و سياسي آن و الگوها و قطب هاي
سه‌شنبه، 11 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فضاي گفتماني تدوين بحار الانوار در عصر صفوي(1)

فضاي گفتماني تدوين بحار الانوار در عصر صفوي*(1
فضاي گفتماني تدوين بحار الانوار در عصر صفوي*(1)


 

نويسنده:* دکتر حسام الدين آشنا/ سبحان رضايي




 

چکيده
 

بررسي مجموعه تأثيرگذاري همچون بحارالانوار، بدون نگاه به بستر تاريخي - جغرافيايي اش کاري ناقص و سهل انگارانه است. اين مقاله عوامل تاريخي و اجتماعي تحقق چنين پديده فرهنگي را در ايران عصر صفوي مورد ارزيابي قرار داده است. آستانه شروع نظام صفوي و مراحل گوناگون تکامل اجتماعي و سياسي آن و الگوها و قطب هاي ديني موجود در آن، در ابتدا مورد توجه قرار گرفته، پس از آن، نحوه اجتماعي شدن علامه محمدباقر مجلسي (مولف بحارالانوار)، تجربه هاي سياسي و عوامل و روابط مؤثر بر او تحليل و ارزيابي شده است. مجموعه آثار علامه، انگيزه مولف در نگارش بحارالانوار، ساختار کتب حديثي و به خصوص بحارالانوار، روش علامه مجلسي در اين اثر، مطالب موجود در آن و بازتاب بحارالانوار در ايران، از ديگر سرفصل هاي اين مقاله است. نتايج مطالعات نشان مي دهد: علامه مجلسي در جايگاه شيخ الاسلام عصر صفوي با تأليف آثار فارسي و عربي گوناگون، طيف مخاطبان متفاوت خويش را تغذيه کرده است و بدين وسيله موجبات تقويت و گسترش دولت حاکم را فراهم آورده و پس از آن، موجب نهادينه شدن آن گفتمان شده است.

کليد واژه ها
 

بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، دولت صفوي.

مقدمه
 

ورود ناگهاني مغولان به ايران و بسط حکومت ايشان، تناقضي حيرت انگيز پديد آورد. در دنياي اسلام، آنها با حمله خونبار و مخرب خود، آزادي ديني اي به ارمغان آوردند که موجبات گسترش مذاهب آلترناتيوي، چون شيعه اسماعيليه، شيعه اثني عشري، صوفيه و ... را در برابر اکثريت اهل سنت فراهم کرد؛ اما با پايان يافتن سلسله ايلخانان مغول در سال 735 هـ .ق وضعيت سياسي ايران نيز به شدت دگرگون شد و حکومت هاي گوناگون ملوک الطوايفي و نهايتاً دولت خون ريز تيموريان در اين مرز و بوم جايگزين ايشان شدند. در ايران پس از تيمور، دو قدرت ترک، يعني آق قويونلو و قره قويونلو در شمال ايران به قدرت رسيدند و رشد و گسترش قابل توجهي يافتند. اوزون حسن پادشاه آق قويونلو به تدريج حدود متصرفات خود را افزايش داد و دولت خويش را به يک قدرت قابل توجه در ايران تبديل کرد.
از طرف ديگر در قرن هشتم هجري، در ميان دراويش و صوفيان ايران، شيخ صفي الدين اردبيلي (650-735ق)، که در کنار تأکيد بر عرفان صوفيانه، بر انجام ظواهر ديني نيز اصرار مي ورزيد، توانست اقبال بسياري در ميان مردم بيابد و خانقاه خود را به ميعادگاه هزاران زائر گوناگون بدل سازد. بعد از او، فرزندان و نوه هايش بر آن مسند قدسي تکيه زدند و شبکه تبليغاتي وسيعي، از آسياي صغير تا ماوراء النهر پديد آوردند (هينتس، 1361، ص 5)؛ از ديگر سو يک تغيير عمده نيز در ميان ايشان صورت گرفت و گرايش اين جماعت بزرگ به سمت تشيع متمايل شد. پس از آن، هنگامي که شيخ جنيد- نوه شيخ صفي الدين اردبيلي- در جايگاه ارشاد نشست (851 هـ .ق)، موقعيت منصب خانقاهي از فضاي معنوي به عرصه سياسي کشانده شد. او با تشکيل سپاهي استوار و منظم به نام قزلباش که همچون ارتش هاي ملي، لباس فرمي مشخص داشتند، موقعيتي نو براي صوفيان گوشه نشين فراهم کرد؛ اما همين امر موجب نگراني پادشاه قره قويونلو شد و وي را به ترک اردبيل و عزيمت به آناتولي و سوريه واداشت؛ با اين حال اما مدتي بعد، شهرت او و مسئله تبعيدش از مرزهاي قره قويونلو، سبب شد اين شخصيت مهم مورد توجه و علاقه اوزون حسن پادشاه قدرتمند آق قويونلو قرار گيرد و يک ازدواج سياسي بين رهبر صوفيان و خواهر اعلي حضرت صورت پذيرد. نتيجه اين ازدواج پسري به نام حيدر بود که پس از مرگ قريب الوقوع پدرش، تحت تربيت اوزون حسن، پرورش يافت.
در مقابل، دولت عثماني که حکم شمشير برنده جهان اسلام در دنياي مسيحيت را يافته بود، در طي قرن هشتم توانست بسياري از نواحي بالکان را فتح کند و اروپاي مسيحي را به شدت مورد تهديد قرار دهد و اروپا را در موقعيت زوال جغرافيايي قرار دهد. شواهد تاريخي نشان مي دهد اروپا براي تقويت خود و تضعيف دشمنش، به ايجاد يک متحد در مرزهاي شرقي عثماني پرداخت؛ در همين راستا در سال 863 هـ .ق(1458 م) پيوندي سياسي بين اروپا و آق قويونلوها صورت گرفت. امپراتور مسيحي طرابوزان، بازمانده روم شرقي که هر سال مجبور بود به دولت عثماني خراج بپردازد، دختر خود، دسپينا را به شرط حفظ دين به عقد اوزون حسن در آورد(اميراردوش، 1381، ص61). ثمره اين ازدواج، دختري به نام مارتا بود که بعدها همسر شيخ حيدر، فرزند خوانده اوزون حسن شد (همان، ص 99). هنوز چند ماهي از ازدواج دسپينا و حسن نگذشته بود که پاپ پيوس دوم، سفيري به دربار ايران فرستاد.
پس از آن، روابط مسيحيان و ايرانيان در راستاي تضعيف دولت عثماني ادامه يافت؛ چنان که در سال 1464 ميلادي، اوزون حسن، سفيري به ونيز دولت قدرتمند مسيحي - فرستاد. فرمانرواي ونيز، دوک کريستوفورو مورو (Cristoforo Moro) نيز در پاسخ به نامه اوزون حسن که اولين مکاتبه و مقاوله نامه رسمي ميان طرفين محسوب مي شد، نوشت: « نامه حکيمانه و پر لطف شما را دريافت کرديم... . عثماني از فرط غرور و آز خود، جز به نابودي و از ميان برداشتن دولت هاي روي زمين، بالاخص حکمروايان همسايه به چيز ديگري نمي انديشيد... . از همان روست که ما و ديگر حکمرانان مسيحي با آن در جنگ هستيم. شما نيز با تمام نيروهايتان، هم الان از آن سو به حرکت در آييد. پيوستن شما براي شکست آن و از بين بردنش براي تأمين امنيت شما و ديگران ضرورت دارد... . پاپ نيز براي نابود کردن عثماني، هر آنچه ضرورت داشته، انجام داده است و هر آنچه ضرورت پيدا کند، انجام خواهد داد» (همان، ص 118).
پس از آن، اروپا ارتباطات خود را از طريق يک رابط ويژه به نام کاترينو زنو که توسط سناي ونيز انتخاب شده بود و خواهر زاده ملکه ايران، دسپينا بود، پي گرفت( ونيزيان، 1349، ص 209).
همان طور که پيش بيني مي شد، اين ارتباطات و اقدامات موثر افتاد؛ چنان که با بالا گرفتن اختلافات ميان ايران و عثماني، مسيحيان توانستند به يکي از مقاصد خود برسند و در سوم ژانويه 1492 آخرين بازمانده حکومت اسلامي در اسپانيا را شکست دهند و اسپانيا را به دامن دنياي مسيحيت بازگردانند (محسنيان راد، 1384، ج2، ص 681).
در آن ميان، مارتا يکي از سه دختر دسپينا که خانواده مادري اش توسط ترک هاي عثماني کشته شده بودند، به عقد شيخ حيدر درآمد و در نتيجه آن، صاحب کودکي به نام اسماعيل شد. جووان باتيستا راموزيو در توصيف خود از شيخ حيدر مي گويد:
او آيين جديدي ابداع کرده که اساس آن بر ستايش از حضرت علي و نفي خليفه عمر است... وي چنان در کار خود کامياب گشته که مريدانش (حدود 6000 نفر) او را از اولياء الله و موجودي تقريباً الهي مي پندارند» (ونيزيان، 1349، ص 243).
اين امر همان کليدي بود که بعدها در استقلال ايدئولوژيکي ايران از مابقي جهان اسلام، تشديد تنش ايران و عثماني و تضعيف دو طرف بسيار مؤثر واقع شد؛ اما با بالا گرفتن اختلافات شيخ حيدر و دولت آق قويونلو، حمايت حسن نيز از دوش او برداشته شد و وي که همواره قصد داشت از طريق جنگ بر مؤمنان خود بيفزايد، در نبرد با چرکس ها (مسلمانان حنفي مذهب قفقاز شمالي) کشته شد.
پس از آن، با وفات اوزون حسن و شروع ناآرامي ها و درگيري هاي داخلي، همراهان طرابوزاني دسپينا براي نجات اسماعيل سيزده ساله، پسر شيخ حيدر، از دست دشمنان پدرش، او را به صورت پنهاني به مدت چهار سال به يک کشيش مسيحي سپردند. کتاب سفرنامه هاي ونيزيان در اين باره مي گويد:
آن کشيش که به مدد اخترشناسي دريافته بود اسماعيل روزي سروري ارجمند خواهد شد، از اين رو به خصوص در حقش مراقبت و مهرباني مي کرد و آيين پاک مسيحيت و تورات و انجيل را به وي آموخت و بيهودگي و ميان تهي بودن دين اسلام را به وي نشان داد (؟!)» (محسنيان راد، 1384، ج2، ص 683. به نقل از : ونيزيان، 1349، ص 404). اين نحوه اجتماعي شدن اسماعيل بعدها به دو صورت خود را نمايان کرد: از يک طرف، نفرت از ترکان و مذهب تسنن را از پدر و مادر خود به ارث برد و از طرف ديگر اعتبار و اعتقاد به مسيحيت را از اين کشيش آموخت. چنين پيش زمينه اي بود که سبب شد در دوران صفويه، دولت عثماني به بزرگ ترين دشمن ايران شيعي و اروپاي مسيحي به مهم ترين متحد ايران تبديل شود.

رسميت تشيع در ايران
 

تا زمان صفويه، مذهب اکثريت مردم ايران، تسنن بود و شيعيان به صورت پراکنده در نواحي و شهرهايي چون مازندران، قم، کاشان، ري و سبزوار حضور داشتند؛ اما سختگيري دولت هايي چون سلجوقيان موجبات عدم رشد اين مذهب را در ايران فراهم آورده بود ( حسيني زاده، 1379، ص 93).
هنگامي که شاه اسماعيل از قصد خود براي اعلام شيعه به عنوان دين رسمي ايران پرده برداشت، حتي ياران و اطرفيانش نيز مخالفت کردند. آنها در هنگام اجرا شدن خواست مراد خود در تبريز گفتند: « قربانت شويم، از دويست سيصد هزار خلقي که در تبريز (پايتخت شاه اسماعيل) است، چهار دانگ آن همه سني اند و از زمان حضرات تا حال اين خطبه را کسي بر ملأ نخوانده، مي ترسيم مردم بگويند که ما پادشاه شيعه نمي خواهيم، نعوذ بالله اگر رعيت برگردند، چه تدارک در اين باب توان کرد. » شاه اسماعيل پانزده ساله گفت :
مرا به اين کار واداشته اند و خداي عالم و حضرات معصومين همراه هستند و من از هيچ کس باک ندارم؛ به توفيق الله تعالي، اگر رعيت حرفي بگويند، شمشير مي کشم و يک نفر را زنده نمي گذارم» (شکرايي، 1350، ص 64).
اين تحول مذهبي، آثار قابل پيش بيني اي هم پديد آورد. ايران شيعي از مابقي جهان اسلام که سني مذهب بودند، جدا شد و صورتي کاملاً متفاوت يافت. پس از رسمي شدن مذهب تشيع در سال 907 قمري (1501م)، سياست ها و تبليغات صفوي در راستاي نهادينه کردن اين ايدئولوژي پي گرفته شد. اسماعيل در اولين قدم، مسير پيوند خوني خود را با ائمه اطهار ترسيم کرد. او اعلام کرد: حسين با دختر يزدگرد سوم پادشاه ساساني ازدواج کرده و بر همين اساس، حق الهي حکومت در دست ادامه دهندگان نسل ايشان، يعني او و فرزندانش است» (همان، ص 26)؛ در اين ميان، علماي ديني و مورخان اين عصر، تصريحاً اين نسبت را پذيرفتند و در آثار خود، انتساب سلاطين صفوي به امام موسي کاظم را مورد تأکيد قرار دادند (سلطان محمدي، 1379، ج1، ص 407).
از طرف ديگر، آنها از همين اصل استفاده کردند و ادعا نمودند: نماينده و نائب ائمه و حضرت مهدي مي باشند. چنين زمينه هايي سبب شد دولت صفوي به خوبي سياست هاي ضد تسنن خويش را در مقابل عملکرد ضد تشيع عثماني گسترش دهد؛ لذا شاه اسماعيل پس از اجباري کردن مذهب تشيع، لعن عمر را هم رايج کرد و نماز جمعه را سکويي براي لعن آن خليفه قرار داد.
اين ساختار جديد به دو روش، حفظ و نگهداري مي شد: مراقبت دقيق اطلاعاتي و نظامي، پروپاگانداي وسيع. در ارتباط با شيوه اول، اسکندربيک مي نويسد: « پادشاه منهيان جاسوسان را گماشته اند که از تمامي حالات خبر مي دهند؛ چنان که کسي را قدرت آن نيست در منزل خود با متعلقان، حرفي که نتوان گفت، بگويد؛ [ چرا که] دغدغه آن است که به مسامع جلال (گوش پادشاه) برسد (راوندي، 1359، ج4، ص 164).
از طرف ديگر، صفويان براي نهادينه کردن موقعيت خود، از روش هاي تبليغاتي متنوعي بهره مي گرفتند. آنها از طرفي به واسطه کتاب هايي چون سلسله النسب صفويه، فوائد الصفويه، مواهب السنيه في مناقب الصفويه و عالم آراي عباسي، نخبگان جامعه را تحت تأثير قرار مي دادند و از طرف ديگر با استفاده از منابر مساج به تکرار مفاد آنها مي پرداختند و به ترويج قرائت صفوي از شيعه، همت مي گماردند تا مطمئن شوند پيام شان به وسيله تمام آحاد جامعه دريافت و فهم گرديده است.

مهاجرت نخبگان مذهبي شيعه به ايران
 

هنگامي که دولت شيعي صفوي در ايران پا به عرصه وجود گذاشت، نه بنيانگذاران صوفي اش و نه طرفداران قزلباش اش، هيچ کدام از ماهيت حقيقي مذهبي تشيع اثني عشري دانش کافي نداشتند. در اين دوره اکثر علماي شيعي ايراني که در دربار صفوي حضور داشتند و به نحوي با آن همکاري مي کردند، يا از عالمان سني شيعه شده اي بودند که طبعاً نمي توانستند اطلاعات دقيقي از مذهب جديد داشته باشند و يا از آن دسته علماي شيعه اي بودند که به علت دوري از حوزه هاي علمي پربار شيعي و محدوديت هاي مذهبي، از نظر علمي در سطح بالايي قرار نداشتند (حسيني زاده، 1379، ص 99)؛ از طرف ديگر پيدا کردن منبعي شيعي که بتوان بر اساسش وظايف ديني را به مردم آموزش داد، بسيار سخت و مشکل بود؛ زيرا از کتب فقه اماميه چيزي در ميان نبود و سرانجام جلد اول کتاب قواعد الاسلام علامه حلي را که قاضي نصرالله زيتوني داشت، گرفته و از روي آن تعليم و تعلم مسائل ديني نمودند (روملو، 1357، ص 86).
بر همين اساس، شاه اسماعيل و بازماندگانش که براي مقابله با دولت هاي سني مذهب عثماني و ازبک به پشتوانه مذهبي قوي تري نياز داشتند، دست به دعوت از علماي شيعي عرب زدند تا در مقابل دشمنان سني شان، يک کانون شيعي قدرتمند بر پا کنند؛ در اين ميان، اولين کسي که به دعوت شاه اسماعيل پاسخ داد و تأثير قابل ملاحظه اي بر خاندانش گذاشت، محقق کرکي بود. او که خود در منطقه کرک نوح جبل عامل متولد شده بود و از استادان بنام حوزه نجف به شماره مي رفت، در سال 914 ق بنا به دعوت شاه اسماعيل و علي رغم وجود مخالفت هاي بسيار ديگر هم صنفانش به ايران آمد (مجلسي، [ بي تا]، ج 105، ص 31). شاه براي او حقوقي معادلي هفتاد هزار درهم مشخص کرد و به او اختيارات تام داد تا امور مذهبي را در ايران نظارت کند. پس از شاه اسماعيل و سقوط جايگاه کاريزماتيک تخت پادشاهي، صفويان که به کمک روحانيون شيعي احتياج بيشتري پيدا کرده بودند، توجه قابل ملاحظه اي نصيب ايشان نمودند.
بر همين اساس، در زمان شاه طهماسب، کرکي که بر علماي پس از خود نيز تأثير بسزايي گذاشت، به عنوان يک واسطه روحاني، مشروعيت شاهان صفوي را تقويت کرد. او فقها را نائبين ائمه اطهار(ع)اعلام داشت و ضرورت نظارت ايشان را براي ايجاد مشروعيت در دستگاه حکومتي تعيين کننده خواند (حسيني زاده، 1379، ص 142).
در همين راستا کرکي به حديثي قضايي پرداخت که ثقه الاسلام کليني، آن را از عمربن حنظله و از امام صادق (ع)نقل کرده بود و با تفسير سياسي آن، بعد حکومتي ولايت فقيه را مطرح کرد (محقق کرکي، [ بي تا]، ص 167)؛ از طرف ديگر، کرکي موجبات بهبود وضعيت اقتصادي دولت صفوي را نيز فراهم کرد. او با نوشتن رساله اي با عنوان قاطعه اللجاج في تحقيق حل الخراج، امکان پرداخت خراج (ماليات) به حکومت جائر (غير معصوم) را هم ثابت نمود. او حتي پرداخت خراج را جزء واجبات شيعيان دانست؛ به گونه اي که فرد با پرداختش به دولت، بري الذمه مي گردد (اردبيلي، 1413ق، صص 37و91).
علاوه بر اين، کرکي با قرائت خاص شيعي خود، موجبات تعديل قدرت قزلباشان را هم فراهم آورد. او با نوشتن کتاب المطاعن المجرميه و دادن فتاواي متعدد، صوفيه را زير سوال برد و با بهره گيري از تشيع فقاهتي خود، نگاه باطني ايشان را هم رد کرد. او به همين دليل و بر اثر مقابله به مثل هاي صوفيان و قزلباشان، مجبور شد دوباره به عراق عزيمت کند. بنا به روايت پدر شيخ بهايي، وي در هنگام بازگشت به ايران توسط قزلباشان مسموم شد و از دنيا رفت (حسيني زاده، 1379، ص 85).

تقابل و تقارب صوفيان و فقيهان
 

دولت صفوي در درون خود دو گروه مدافع داشت که رويکردي رقيب گونه و تعارض آميز با هم داشتند: از يک طرف صوفيان، شاه را مرشد کل لقب مي دادند و او را تا سر حد پرستش مي ستودند و از طرف ديگر، علماي ديني با در دست داشتن احکام دين و پوشيدن البسه اي که خود بدان ها لباس پيغمبر مي گفتند، زمينه هاي مذهبي و اجتماعي پشتيباني از شاهان صفوي را فراهم مي آوردند. در طولاني مدت عمق و گستردگي تأثير گروه دوم به مراتب قوي تر از قزلباشان صوفي شد که در تأسيس دولت صفويان، نقش بسزايي بازي کرده بودند.
حد مشترک صوفيان و علماي شيعه صفوي، اعتقاد به امامت علي (ع)و فرزندانش بود؛ از طرف ديگر آنها با نشستن در زير عنوان تشيع، مقابل اکثريتي قرار مي گرفتند که تسنن نام داشت و بر همين اساس، هر دو توسط سياستمداران و علماي اهل سنت طرد مي شدند. در مقابل، صوفيان در بينش خويش از حد رابطه عادي انسان و خدا که توسط فقيهان تجويز مي گشت، فراتر مي رفتند و با ذکرها و منش عجيب خود، اصول و قواعد فقهي شيعه را هم زير سوال مي بردند.
ماکس وبر در مقاله «روانشناسي اجتماعي دين هاي جهان» به بحث در اين باره مي پردازد و مي گويد:
اقتدار رسمي و روحاني سالارانه دين همواره با دينداري ذوق محوري چون صوفي گري به مخالفت بر مي خيزد؛ زيرا دين فقهي، همواره در جايگاهي است که احکام الهي را ترسيم و اعلام مي کند و بر همين اساس، اعتقادات و رفتارهاي فردي و اجتماعي مردم را نظم و سازمان مي دهد و فضيلت ها و صلاحديدهاي شرعي را به جاي گزينش هاي فردي اخلاقي مي نشاند؛ به بيان ديگر، دين فقهي يا کليسايي، کساني را رستگار مي داند که دقيقاً بر آيين اعلام شده او گردن نهند و بر طريق تشريع يافته حرکت کنند (وبر، 1382، ص 326-328).
از طرف ديگر، تقابل اين دو نيروي صوفيانه و فقيهانه در عصر صفوي خود موجب تولّد گروه سومي شد که به واقع ترکيبي ميان آن دو بود. علمايي چون ملاصدرا، فيض کاشاني و محمدتقي مجلسي، پدر علامه محمدباقر مجلسي از اين دسته اند. آنها با آنکه در حوزه هاي معمول فقهي آموزش ديده بودند، اما به عرفان صوفيانه نيز بي رغبت نبوده، در عيان و خفاء به قول وبر کمي ذوق را در دينداري خود وارد مي نمودند.

فرايند اجتماعي شدن علامه محمدباقر مجلسي
 

محمدباقر مجلسي در سال 1037 ق و در هنگام سلطنت شاه صفي ديده به جهان گشود. پدر او از روحانيون بنام و مشهور دولت صفوي بود که مسئوليت امامت جمعه پايتخت، اصفهان را بر عهده داشت. گذران دوران کودکي او در يک خانواده روحاني، تأثير بسيار خاصي بر خود محمدباقر گذاشت. خود او در اين باره مي گويد:
الحمدلله رب العالمين که بنده در چهارسالگي همه اينها را مي دانستم؛ يعني خدا و نماز و بهشت و دوزخ؛ و نماز شب مي کردم در مسجد صفا، و نماز صبح را به جماعت مي کردم، و اطفال را نصيحت مي کردم به آيت و حديث، به تعليم رحمه الله تعالي» (مهدوي، 1402ق، ج1، ص 55).
بعدها در دوران جواني، با تغيير رويه پدرش در جهت اخباري گري روبرو شد و همين امر او را واداشت از ديگر پارادايم هاي علمي و سنتي دل بکند و خويش را در دينداري اخباري غرق نمايد؛ چنان که خود او در ابتداي بحارالانوار مي گويد:
« من در ابتداي جواني شيفته علوم متداول آن زمان بوده و به دنبال تحصيل آنها بودم؛ ولي به فضل خدا فهميدم که سرچشمه علمي که براي معاد مفيد است، منحصر به علمي است که از اهل بيت عصمت (ع)گرفته شده باشد؛ پس دانش هايي که مدتي از عمرم را براي تحصيل و به دست آوردن آنها ضايع کرده بودم، رها کردم؛ با آنکه دانش هاي امروزي بسيار رايج و پر استقبال هستند، به علمي روي آوردم که در معاد براي من مفيد است؛ هر چند امروز بي ارزش باشد؛ پس تحقيق در روايات ائمه اطهار(ع)و علوم آنان را برگزيدم» (مجلسي، 1983 م، ج1، ص2،3).
در حقيقت، ريشه هاي چنين گرايشي را بايد عميق تر از اين بستر ساده لفظي مشاهده کرد. در دوران صفوي يک تغيير مذهب کلي در کشور صورت گرفت و جبر حاکمان، مردم را از اعتقادات اوليه شان به اعتقاداتي ثانويه کشاند. در پي آن، جنگي فرهنگي و نظامي شروع شد که هر سال و هر روز دولت و مردم را با دارندگان مذهب سابق (عثماني ها و ازبک ها) رو در رو قرار مي داد. اين تعارضات، وقتي در کنار التهاب چند قرني مناطق گوناگون ايران قرار گرفت، پاسخ هايي آرامش بخش را براي ذهن هاي مشوش و حيران ايرانيان عصر صفوي پديد آورد؛ در اين ميان اخباري گري و تصوف به اوج گسترش و مقبوليت خود رسيد و در کنار ترفندهاي ناخودآگاهي چون سرنوشت انگاري و طالع بيني، حکم مرهم هاي موقت، اما کارسازي را يافتند که مردم را در کليه سطوح خود، از پادشاه گرفته تا سرباز، از کارگر تا عالم آرام مي نمودند. توصيف شاردن که در زمانه علامه مجلسي در اصفهان به سر مي برده است، در اين باره شنيدني است: « ايرانيان نسبت به اموال و دارايي، آلام و مصائب زندگي و اميد و نويد، بيم و وعيد آينده، بسيار بي اعتنا و خونسردند... . استفاده از حال را مد نظر دارند؛ از هر چه که مي توانند تمتع مي گيرند؛ هرگز غم فردا نخورند، نسبت به آينده، خويشتن را به مشيت الهي سپارند و توکل و تسليم مطلق در مقابل سرنوشت دارند. در اين خصوص داراي حسن نيت بسزايي هستند و هنگامي که آسيبي به ايشان رسد... با آرامش خاطر اظهار مي دارند : « مکتوب است»؛ يعني اين پيشامد از ازل نوشته شده و مقدر و محترم است ...» (شاردن، 1338، ج4، ص 143)
اخباريان نيز که نه ظاهر قرآن و نه برداشت عقلاني را حجت مي دانستند (دائره المعارف اسلامي، ج 7، مقاله 2991) حداقل امکان انطباق مسائل روزانه با متون مقدس (تعقل و اجتهاد) را کنار گذارده و براي طي زندگي علمي و عملي خويش، تنها به گفته هاي از پيش نوشته شده اتکا ورزيدند؛ در واقع اين نوع تلقي از حديث و معيار قرار دادن آن به عنوان اصلي خدشه ناپذير، به مسلمانان اين امکان را اعطا نمود که از تشنج ها و اختلافات فکري به وحدت آرا نزديک تر شوند و از انسجام بيشتري در جامعه برخوردار گردند. تصوف نيز همان طور که در سطرهاي پيش نشان داده شد، همچون دو مورد مذکور، امکان کاوش ذهني و عقلي را از دايره خود کنار گذارد و تنها يک سنگ بنيان تفنني را در دست نگاه داشت.
محمدباقر مجلسي در طول دوران تحصيل خود از استادان مشهوري بهره برد که از ميان آنها مي توان اسامي زير را نام برد: پدرش محمدتقي مجلسي، حسن علي شوشتري، آقا حسين خوانساري، رفيع الدين طباطبايي، قاسم قهپايي، محمد شريف اصفهاني، امير اشرف الدين شولستاني، امير محمد استرآبادي، محمد جزائري، شيخ عبدالله عاملي، محمدبن الحسن عاملي، محمدطاهر شيرازي، امير حسين، محسن فيض کاشاني، علي حسيني شيرازي، محمدمحسن استرآبادي، امير فيض الله طباطبايي، سيدنورالدين علي عاملي، ملا خليل بن غازي قزويني و قاضي ابوالشرف اصفهاني (عابدي، 1378، ص 67).
اما مرحوم عبدالله افندي شاگرد برجسته علامه مجلسي در کتاب رياض العلماء خود، دو تن از استادان را در تربيت علامه، برتر و موثرتر از ديگران مي داند. او مي گويد:
ايشان علوم عقلي را نزد آقا حسين خوانساري- که در دولت صفوي عهده دار مقام بزرگ شيخ الاسلامي پايتخت، اصفهان بود- و علوم نقلي را نزد پدرش- که او نيز در دولت صفوي جايگاه والايي داشت و امام جمعه پايتخت بود- فرا گرفت (هزار، 1379، ج2، ص 350، به نقل از : افندي، 1366، ج5، ص 40).
بعدها وقتي محمدباقر مجلسي به بلوغ علمي و سياسي رسيد، دولت صفوي مناصب و مسئوليت هاي آن دو استاد گرامي را يکجا به وي بخشيد و او را امام جمعه و شيخ الاسلام دارالسلطنه اصفهان گردانيد.
اما محيط زندگي علامه مجلسي، شهر اصفهان بود. اين شهر که در دوران آل بويه و ملک شاه سلجوقي نيز سابقه پايتختي داشت، در دوران صفويه به اوج خود رسيد. شاردن اوضاع زمانه مجلسي در اصفهان را اين چنين توضيح مي دهد: « اين شهر الحال 160 مسجد و 48 مدرسه و 1800 کاروانسرا و 273 حمام و دوازده گورستان دارد و در دايره اي به محيط 24 مايل بنا شده است و جمعيتي معادل جمعيت لندن در خود گنجانده است ... مسجد شاه، مرکز شهر بود و کانون مرکزي نمادين دولت صفويه به حساب مي آمد... . غروب که مي شد، تردستان، خيمه شب بازان، شعبده بازان، نقالان نظم و نثر و حتي روضه خوانان در ميدان گرد مي آمدند. روسپيان (شاردن در چند صفحه جلوتر، تعداد روسپيان ثبت شده تنها يک محله اصفهان را دوازده هزار تن مي شمرد. ضمناً او در توصيف يک قهوه خانه به نام ازينا به پديده همجنس بازي در اصفهان مي پردازد و ارائه گروهي از نوجوانان پيشخدمت را براي غلامبارگي در آن قهوه خانه شرح مي دهد) در چادرهاي خود تن فروشي مي کردند. هر کالا و شيء جاي مخصوص خود را داشت... . آن عمومي ترين بازاري است که من ديده ام، يک نمايشگاه واقعي» ( فرير، 1384، صص 95، 104، 108 و112). او در توصيف دربار پادشاه و ميهماني اش مي گويد:
دنبال علامتي که شاه هنگام ورودش مي دهد، موسيقي شروع مي شود و رقاص ها بناي رقص و پاي کوبي را مي گذارند. سپس جلوي همه حاضران بر سفره اي زربافت، به اصطلاح ايتاليايي ها پيش غذا مي گذارند... هنگامي که ميگساري شروع مي شود، نخستين جام را شاه مي نوشد و سپس به بقيه ميهمانان و در صورت حضور سفير، ابتدا به وي تعارف مي کند» (همان، ص 135).
از طرف ديگر، محمدباقر مجلسي که ساکن اين شهر عجيب بود، پس از دوران تحصيلش به تدريس و پرورش طلبه هاي جوان پرداخت و تأليف و ترجمه کتب ديني را نيز در دست گرفت. در اين هنگام، پايگاه او مسجد جامع اصفهان و خانه اش همان خانه پدري مجاور مسجد بود؛ در واقع ايشان پس از فوت پدر، محل درس او را هم به ارث برد و به جاي پدرش در مسجد جامع شروع به تدريس کرد (دواني، 1375، ص 240-241). وي در طي دوران تدريس خود، شاگردان بسياري تربيت نمود که نعمت الله جزايري در کتاب انوار النعمانيه، تعداد آنها را بيش از هزار تن خوانده است (جزايري، 1379ق، ج3، ص 362) و از آن ميان مي توان به اسامي زير اشاره کرد: نعمت الله جزايري، امير محمد صالح خاتون آبادي بن عبدالواسع داماد مجلسي - که پس از رحلت علامه مجلسي به مقام شيخ الاسلامي دارالسلطنه رسيد- امير محمد حسين صالح، محمد اردبيلي، ميرزا عبدالله افندي، مولي محمد رفيع، ميرزا محمد مشهدي، ابراهيم معصوم قزويني، محمد تنکابني و محمد نورالدين (عابدي، 1378، صص 80و 219).
همان طور که مي بينيم، فرايند اجتماعي شدن محمدباقر مجلسي اولاً در محيط خانوادگي صورت گرفته که اعتقادات شيعي و اخباري در آن به خوبي نهادينه شده است؛ چنان که او در چهارسالگي به کليات و عبادات تشيع واقف مي گردد؛ ثانيا مراحل آموزش و پرورش او زير نظر استاداني انجام گرفته که بيشتر آنها جايگاه والاي دولتي داشته اند و همين امر وقتي در کنار آينده موثر علامه در حکومت صفوي مي نشيند، احتمال دقت و حساسيت مبنايي دولت صفوي را نسبت به فرزند محمدتقي مجلسي بيشتر مي کند؛ ثالثاً علامه مجلسي، زندگي اش را در شهري گذرانده که شاردن نماد آن را با تمام ظاهر مذهبي اش، تنها يک نمايشگاه خوانده است؛ در واقع صفويه که مسجد را همسايه کاخ مي سازد، به گونه اي است که غلامبارگي، روسپي گري، شراب خواري و رقص و آواز را هم در پايتخت خود مي پذيرد و اين چنين، ساختمان اعتدال خود را بر مي افراشد؛ افزون بر اين، علامه مجلسي نيز وقتي به تربيت شاگرد همت مي گمارد، کساني از زيردست او بيرون مي آيند که باز هم در قله هاي شيعه گري صفويان مي نشينند.
استاديار دانشگاه امام صادق(ع) / دانشجوي کارشناسي ارشد معارف و فرهنگ و ارتباطات *

پي نوشت

*وصول: 1387/2/5؛ تصويب: 1387/7/9.
 

منبع:فصلنامه شيعه شناسي 24



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط